خلاصه کتاب بینوایان
author avatar
ثنا شاه محمدی
۱۴۰۳/۰۲/۰۹

یکی از محبوب ترین کتاب های جهان، کتاب بینوایان شناخته می شود. این کتاب از آثار معروف ویکتور هوگو نویسنده فرانسوی به شمار می رود، که در سال ۱۸۶۲ منتشر شده است. در این رمان تصویر ماندگار و تاثیرگذاری از فقر و عوارض آن ارائه شده است. نویسنده درباره این رمان می گوید:
تا زمانی که جهل و فقر در جهان نابود نشود، مطالعه چنین کتاب هایی مفید خواهد بود.
در واقع این کتاب از پرفروش ترین رمان های تاریخ محسوب می شود؛ که در ادامه به خلاصه کتاب بینوایان می پردازیم.

درباره نویسنده رمان بینوایان

مطمئنا تمامی افراد حداقل یک بار نام ویکتور هوگو را شنیده اند. این نویسنده در سال ۱۸۰۲ در شهر بزانسون فرانسه متولد شده است. او رابطه بهتری با مادر خود داشت و همین موضوع موجب شد تا به سمت علایق او گرایش یابد. او در کودکی و نوجوانی به ادبیات علاقمند شد و به مطالعه آثار ادبی فرانسوی پرداخت.

ویکتور در سن ۲۰ سالگی بسیاری از اشعار خود را منتشر کرد و پس از گذشت ۴ سال اولین رمان خود را به چاپ رساند. او در سال ۱۸۲۷ نمایشنامه کرامول را منتشر کرد. دلایل اهمیت این کتاب مقدمه فصلش است، که به تعریف سبک رومانتیسم می پردازد.

ویکتور هوگو از پرکارترین نویسنده ها شناخته می شود و در سه بخش اشعار، نمایشنامه و رمان آثار معروف و قابل توجهی منتشر کرده است. معمولا در فرانسه او را با اشعارش می شناسند، اما در سایر کشورها با رمان بینوایان به معروفیت رسید.

فعالیت های سیاسی این نویسنده در نهایت به تبعید او منجر شد، اما او دست از کار نکشید و چند اثر مختلف مانند: بینوایان را نوشت. هوگو پس از اتمام تبعید مجددا فعالیت های سیاسی خود را آغاز کرد و به عنوان نماینده مجلس ملی فرانسه شناخته شد.

خلاصه ای از متن داستان بینوایان

در نهایت دوران محکومیت ۱۹ ساله ژان والژان، که به دلیل سرقت یک تکه نان و چندین بار اقدام به فرار افزایش یافته بود، به پایان رسید و از زندان آزاد شد. والژان پس از آزادی در جستجوی غذا و سرپناه است، اما هر بار پس از آن که مردم متوجه زندان رفتن او می شوند، به آن پشت می کنند، اما در نهایت با اسقف مهربانی آشنا می شود.

اسقف به او جا و غذا داده، اما والژان ظروف نقره او را می دزدد و مجددا به جرم دزدی دستگیر می شود. البته اسقف می گوید که خود این ظروف را به والژان هدیه داده است، پس از این جرم نجات می یابد.
او تحت تاثیر مهربانی اسقف قرار گرفته و تصمیم می گیرد، به فرد درستکاری تبدیل شود. او از آن پس با نام مستعار مادلین به زندگی خود ادامه می دهد. والژان پس از انجام کارهایی که برای رونق شهر محل زندگی خود انجام می دهد، به مقام شهردار انتخاب می شود.

در این زمان بازرس ژاور نسبت به گذشته والژان مشکوک می شود و سال های زیادی به دنبال دستگیری او خواهد بود.

فانتین زن جوانی است که با عشقی بی سرانجام باردار شده و عشقش او را ترک کرده است. فانتین صاحب دختری می شود و نام او را کوزت می گذارد. او برای ادامه زندگی خود ناچار به کار کردن است، اما مردم نگاه خوبی به زن مجرد با یک فرزند ندارند؛ به همین دلیل تصمیم می گیرد کوزت را به خانواده تناردیه بسپارد و به صورت ماهانه پولی برای آنها ارسال کند.

فانتین به سختی زندگی می کند و با گذشت مدت زمانی خانواده تناردیه پول بیشتری از او می خواهند، اما در نهایت زندگی را کوزت سخت و آزار دهنده کرده اند. شبی فانتین در برابر مردی که او را مسخره می کرد، از خود دفاع کرد و توسط ژاور دستگیر شد، اما والژان که شاهد این ماجرا بود تصمیم به حمایت از او می گیرد.

والژان از فانتین ضعیف و بیمار مراقبت کرده و به او قول می دهد تا دخترش را بیاورد، اما با اتفاقاتی که در داستان رخ می دهد، هویت او برملا می شود و در نهایت فانتین بدون ملاقات دخترش از دنیا می رود.

در این زمان والژان دستگیر و به زندان منتقل می شود، اما پس از گذشت چند سال از زندان فرار کرده و وارد خانواده تناردیه می شود. زمانی که متوجه سختی های زندگی کوزت می شود، تصمیم می گیرد مبلغی را به خانواده تناردیه پرداخت کرده و کوزت را از آن ها بگیرد.

محل اقامت والژان و کوزت پاریس است، اما ژاور از این موضوع باخبر شده و والژان مجددا تصمیم به فرار می گیرد. آن ها در نهایت در یک صومعه مستقر می شوند و کوزت در این مدت به مدرسه رفته و والژان به باغبانی مشغول می شود.
ماریوس جوانی است که در خانواده ای ثروتمند زندگی می کند. او پس از چالش هایی که با پدربزرگ خود دارد، از خانه خارج شده و وارد رشته حقوق می شود. ماریوس به صورت اتفاقی کوزت را در پارکی دیده و عاشق او می شود.

در این زمان والژان که از کوزت مراقبت می کند، مانع شکل گیری رابطه میان این دو شخص می شود. او نسبت به از دست دادن کوزت ترس و واهمه دارد. همین موضوع موجب می شود تا فاصله ای میان آن ها صورت بگیرد و در این زمان این پسر جوان با رفقای خود قیامی سیاسی علیه حکومت را آغاز می کنند.

والژان پس از اتفاقاتی به پاریس بازمی گردد و به ماریوس زخمی در حال مبارزه کمک می کند. ماریوس پس از بهبودی با پدربزرگ خود آشتی کرده و برای ازدواج با کوزت از او اجازه می گیرد. در انتها والژان درباره گذشته خود به ماریوس تعریف می کند، اما از طرفی نیز ماریوس متوجه می شود که هنگام زخمی شدن والژان جانش را نجات داده است و در پایان قصه قهرمان در آرامش می میرد.

دیدگاه ها

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *