خلاصه کتاب صد سال تنهایی
author avatar
ثنا شاه محمدی
۱۴۰۲/۱۱/۲۹

کتاب صد سال تنهایی توسط گابریل گارسیا مارکز نوشته شده است، که نتیجه ۱۵ ماه تلاش او بوده که طبق گفته او در تمام این مدت خود را در خانه حبس کرده است. جذابیت خلاصه کتاب صد سال تنهایی از عنوان آن شروع می شود. این عنوان مخاطب را به خود درگیر کرده و در فکر فرو می برد.
کتاب صد سال تنهایی یکی از معروف ترین و پرفروش ترین کتاب ها در زمینه ادبیات داستانی در سطح جهانی است. این کتاب موجب شد تا مارکز برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ شود.
در رمان صد سال تنهایی داستان زندگی ۶ نسل از یک خانواده از اهالی آمریکای جنوبی را که در دهکده ای به نام ماکوندو زندگی می کنند، به تصویر کشیده شده است.

نگاهی به رمان صد سال تنهایی

اگر جز افرادی هستید که زیاد کتاب می خوانید، مطالعه رمان صد سال تنهایی را در لیست رمان های خود قرار دهید. این کتاب شهرت زیادی داشته و مطمئنا همه جا تعاریف زیادی از آن شنیده اید. مطمئنا زمانی که اسم مارکز شنیده می شود، پس از آن نام کتاب صد سال تنهایی می آید.

کتاب صد سال تنهایی در سر تا سر دنیا شناخته شده و نویسنده بیشتر از یک سال برای نوشتن آن زمان گذاشته است. همین موضوع موجب شده است، تا شما با هر سلیقه ای به فکر خواندن آن باشید.
زمانی که مطالعه کتاب را آغاز می کنید، مترجم نمودار چارت مانندی در ابتدای رمان قرار داده است، که در آن روابطی مشخص شده است. شاید در ابتدا به این نمودار بی اهمیت باشید، اما سپس متوجه می شوید که این نمودار بسیار کاربردی است؛ زیرا زمانی که به وسط کتاب می رسید، بین اسامی کتاب گم می شوید.

در کتاب صد سال تنهایی پدر و مادرها اسم فرزندانشان را هم اسم پدر و مادر بزرگ ها و سایر اعضای خانواده انتخاب می کنند و همین موضوع موجب پیچیدگی بیشتر کتاب می شود.
این کتاب از جذابیت های خاصی برخوردار است، که خواننده را به اغما فرو می برد و تنها در انتهای کتاب موضوع برای خواننده مشخص می شود؛ به همین دلیل ممکن است این کتاب موجب سردرگمی برخی از افراد بوده و جذاب و خواندنی نباشد.

حتی ممکن است برخی از افراد مطالعه این کتاب را نصفه و نیمه رها کنند، اما بهتر است صبور باشید و آن را به اتمام برسانید.

خلاصه کتاب صد سال تنهایی

داستان این رمان از صحنه اعدام سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آغاز می شود.

او به طوری که مقابل جوخه اعدام ایستاده است خاطرات گذشته خود را مرور می کند، که زمان آغاز به وجود آمدن دهکده ماکوندو درست زمانی بود که جهان تازه بوده و بسیاری از چیزها هنوز نام مشخصی نداشتند و با انگشت به آنها اشاره می کردند.

این رمان به شرح زندگی شش نسل از خانواده بوئندیا می پردازد، که نسل اول آن ها در دهکده ای به نام ماکوندو ساکن شده و این داستان از زبان سوم شخص بازگو می شود. رمان صد سال تنهایی سبکی رئالیسم جادویی دارد.

مارکز با نوشتن شخصیت کولی ها، از همان ابتدای رمان به کارهای جادویی اشاره کرده و شگفتی های مرتبط با حضور آن ها در دهکده را در مرکز داستان کش می دهد، تا حوادثی که به واقعیت زندگی در کلمبیا شباهت دارند با جادوهایی که در این رمان رخ می دهند، در هم آمیخته و اتفاقات جادویی و خیالی را طبیعی جلوه دهند، که در نهایت سبک رئالیسم جادویی شکل می گیرد.

ناپدید شدن و مرگ برخی از شخصیت های داستان به افزایش جادویی شدن داستان ها می افزاید.

این نکته را در نظر داشته باشید که کتاب صد سال تنهایی رمان ساده ای نیست و ممکن است برخی از افراد به دلیل تشابه اسمی دچار اشتباه شوند. در صورتی که کتاب خواندن را به تازگی آغاز کرده اید، شاید مطالعه این کتاب گزینه مناسبی محسوب نشود.

جملاتی زیبای کتاب صد سال تنهایی

جملاتی زیبای کتاب صد سال تنهایی: اورسولو نگران شد. گفت: ما از اینجا نمی رویم. ما همینجا می مانیم؛ چون صاحب فرزند شده ایم. خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: اما هنوز مرده ای در اینجا نداریم. زمانی که فردی مرده ای زیر خاک ندارد، به آن خاک تعلق نخواهد داشت.
آئورلیانو در حال حاضر نه تنها همه چیز را می فهمد، بلکه تجربیات برادر خود را قدم به قدم حس می کند. یکبار که برادرش به شرح جزئیات عشق بازی برای او مشغول بود، صحبتش را قطع کرد و پرسید: چه حسی به انسان دست می دهد؟ آرکادیو جواب داد: مانند یک زلزله است.
به طور کلی زندگی برای او اهمیت داشت نه مرگ. درست زمانی که نسبت به حکم اعدام مطلع شد، از هیچی نترسید و فقط دلتنگی را حس کرد.
آکاردیو ناگهان لبه برگردان های کت او را چسبید و از زمین بلند کرده و صوت او را مقابل صورت خود قرار داد و گفت: این کار را به این دلیل انجام می دهم، که ترجیح می دهم جسم زنده ات را با خود به این طرف و آن طرف بکشم، نه جسم مرده ات را.
زمانی که نجار برای ساخت تابوت قد او را اندازه گیری می گرفت، متوجه شد که از آسمان گل های زرد رنگ کوچکی فرو می بارد. باران گل تمام شب به صورت طوفانی بر سر شهر تابید. بام خانه ها را پوشاند و جلوی درها را مسدود کرد. تمامی جانورانی که در هوای آزاد می خوابیدند، غرق در گل شدند.

آن قدر که از آسمان گل فرو می ریخت، صبح تمام خیابان پر از گل بود و به ناچار با پارو گل ها را عقب زدند، تا بتوانند مراسم تشییع جنازه را در خیابان برگزار کنند.
آئورلیانو یازده صفحه از کتاب را رد کرد تا وقتش را با وقایعی که نسبت به آن ها آشنا بود، تلف نکند و به پی بردن رمزگشایی لحظه ای که در آن به سر می برد، مشغول شد. به این رمزگشایی ها ادامه داد تا زمانی که خود را در زمان رمزگشایی آخرین صفحه آن مشاهده کرد. در این زمان همچنان ادامه داد به طوری که نسبت به پیش بینی تاریخ و نوع مرگش آگاه شود.

البته دیگر نیازی نبود تا به آخر خط برسد؛ زیرا متوجه شد که هرگز نمی تواند از آن اتاق بیرون رود؛ زیرا طبق پیش بینی انجام شده شهر ماکوندو درست در لحظه نوشتن رمزگشایی ها به پایان می رسد.

با آن طوفان نوح از روی کره زمین و از یاد نسل آدم محو می شود و تمامی چیزهای نوشته شده از آغاز تا همیشه تکرار نخواهد شد؛ زیرا نسل های محکوم به صد سال تنهایی فرصتی برای زندگی دوباره بر روی زمین نخواهند داشت.

دیدگاه ها

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *